عشـــــــق و جنــــــــون
عـکسهای بی نظیر وجذاب
از بس از اين زندگي غم ديده ام شاعر شدم هرچه دنيا درد وغمها داشت، آورد بر سرم زير بار اينهمه غم، من عجب پُرطاقتم ! در طوافِ کعبه ي رنج و عذابم دَم به دَم خواستم در کوي دلبر۫ تا ابد ساکن شوم بسکه در دنيا کشيدم زَجر بي حدّ و حساب يک شبِ ديگر هم ازشبهاي پُردردم گذشت
درسرودنهاي احوالم چنين ماهر شدم !
من نِشَستم۫ بختِ تارم را فقط ناظر شدم !
من مگر ايّـوب هستم، کاینچنین صابر شدم ؟!
من خُدايم را در اوجِ غصه ها زائِر شدم !
از بدِ دوران، ز آنجا هم فقط عابر شدم ...
درحریمِ حق تعالي، طيِب و طاهر شدم !
بازهم در مَحضرِ شب۫ گريه ها حاضر شدم ...
Design By : ashkii341 |